♥♥♥مرحم دل♥♥♥
 
آقا تبادل نمیکنم میفهمی؟؟؟
Design by : NazTarin


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





Alternative content


میتوانم تمام زندگیم را در آغوش بگیرم

 

کافیست تمام زندگی ام یک "تو"باشد


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 23 بهمن 1393برچسب:, توسط ali

بزن به سلامتی حرفای دلت که به کسی نگفتی

بزن به سلامتی اینکه کوه درد بودی اما هیچ وقت دم نزدی

بزن به سلامتی تنهاییات گر چه تنهایی رو دوست نداشتی

بزن به سلامتی "عشقی که طالعش به اسمت نبود اما هنوزم دوسش داری "

بزن به سلامتی رفیقایی که از پشت بهت خنجر زدن اما به روشون نیوردی

بزن به سلامتی آرزوهایی که نتونستی لمسشون کنی

هنوز مست نشدم اما خیلی حرف دارم...

 


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 23 بهمن 1393برچسب:, توسط ali

دلـــــــم یـک"غــريبه" مـی خــواهــــد

 بیـــایـــــد بنشینــــد فقـــــط سکـــوتــ کنـد

و مـــن هــی حـــرفـــ بــزنــم و بـــزنـــم و بــزنــم

تـــا کمــی کـــم شــود ایـن همــه بـــار ...

بعـــد بلنــد شـــود و بـــرود انگــــار نــه انگـــار ...!


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 21 بهمن 1393برچسب:, توسط ali

همه جا غرق

ســــــ ـکوت

کوچه ها

رو به

غـــــــ ـروب

همه جا

تاریــــــ ـک است

پیش رو تاریــــ ـکی،

پشت سر تاریـــ ـکی

دل من

می ترســـــ ـد

تـــــ ـرس هم تکراریســــــ ـت!

 


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 19 بهمن 1393برچسب:, توسط ali

او که میرود نمیفهمد...

اما او که بدرقه میکند 

خوب میداند

کاسه ی آب

معجزه نمیکند...


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 19 بهمن 1393برچسب:, توسط ali

صدای ناز می آید، صدای کودک پرواز می آید، صدای رد پای کوچه های عشق پیدا شد. …

معلم در کلاس در س حاضر شد ، یکی از بچه ها از قلب خود فریاد زد برپا ، همه برپا ، چه برپایی شد آن برپا،

معلم نشئتی دارد ، معلم علم را در قلب می کارد، معلم گفته ها دارد، یکی از بچه های آن کلاس درس گفتا بچه ها برجا .

معلم گفت فرزندم بفرما، جان من ، بنشین ، چه درسی ؟ فارسی داریم؟ کتاب فارسی بردار، آب و آب را دیگر نمی خوانیم ،

بزن یک صفحه از این زندگانی را. ورق ها یک به یک رو شد. معلم گفت فرزندم ببین بابا، بخوان بابا، بدان بابا،

عزیزم این یکی بابا، پسر جان آن یکی بابا، همه صفحه پر از بابا ندارد فرق این بابا و آن بابا ، بگو آب و بگو بابا ،

بگو نان بگو بابا اگر بخشش کنی با میشود با ، با اگر نصفش کنی با می شود با ، با تمام بچه ها ساکت ، نفس ها 

حبس در سینه ، به قلبی همچو آئینه . یکی از بچه های کوچه بن بست ، که میزش جای آخر هست و همچون نی فقط نا داشت

، به قلبش یک معما داشت ، سئوال از درس بابا داشت. نگاهش سوخته از درد ، لبانش زرد ، ندارد گوئیا هم درد ، فقط نا

داشت. به انگشت اشاره او سئوال از درس بابا داشت ، سئوال از درس بابای زمان دارد تو گوئی درس های بر زبان دارد

صدای کودک اندیشه می آید، صدای بیستون ، فرهاد ، یا شیرین ، صدای تیشه می آید ، صدای شیرها ، از بیشه می آید .

معلم گفت فرزندم سئوالت چیست ؟؟ بگفتا آن پسر : آقا اجازه ، اینکی بابا و آن بابا ، یکی هستند ؟؟ معلم گفت آری جان من ،

بابا همان بابا ست . پسر آهی کشید و اشک او در چشم پیدا شد . معلم گفت : فرزندم بیا اینجا چرا اشکت روان گشته ؟

پسر با بغض گفت : این درس را دیگر نمی خوانم . معلم گفت : فرزندم چرا جانم مگر این درس سنگین است ؟ پسر با گریه گفت

این درس رنگین است دوتا بابا ، یکی بابا ، تو میگویی که این بابا و آن بابا یکی هستند ؟؟؟ چرا بابای من نالان و غمگین است

ولی بابای آرش شاد و خوش حال است ؟؟؟ تو میگوی که این بابا و آن بابا یکی هستند ؟؟؟ چرا بابای آرش میوه از بازار

میگیرد ؟؟؟ چرا فرزند خود را سخت در آغوش میگیرد ؟؟؟ ولی بابای من هر دم ذغال از کار میگیرد؟؟؟ چرا بابا مرا یک دم

به آغوشش نمی گیرد؟؟؟ چرا بابای آرش صورتش قرمز ، ولی بابای من تار است ؟؟؟ چرا بابای آرش بچه هایش را همیشه

دوست میدارد ؟؟؟ ولی بابای من شلاق را بر پیکر مادر، به زور و ظلم می کارد ؟؟؟ تو میگویی که این بابا و آن بابا یکی

هستند ؟؟؟ چرا بابا مرا یکدم نمی بوسد ؟؟؟ چرا بابای من هر روز میپوسد ؟؟؟ چرا در خانه آرش گل و زیتون فراوان است ،

ولی در خانه ما اشک و خون دل به جریانست ؟؟؟ تو میگویی که این بابا و آن بابا یکی هستند ؟؟؟ چرا بابای من با زندگی قهر

است ؟؟؟ معلم صورتش زرد و لبانش خشک گردیدند ، بروی گونه اش اشکی ز دل برخواست ، چو گهر روی دفتر ریخت ،

معلم روی دفتر عشق را می ریخت ، و یک بابا ز اشک آن معلم پاک شد از دفتر مشقش . بگفتا دانش آموزان بس است دیگر ،

یکی بابا در این درس است و آن بابا دیگر نیست پاکن را بگیرید ای عزیزانم یکی پاک کردند و معلم گفت : جای آن یکی بابا

خدا را در ورق بنویس و خواند آن روز خدا بابا تمام بچه ها گفتند : خدا بابا


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ جمعه 17 بهمن 1393برچسب:, توسط ali

دیکته سال 1393 سر سطر بنویس

پسران کراک وتریاک، دختران شیشه و هرزه، مادران دق مرگ

 پدران سگ دو برای نان، بنویس بابا نای نان دادن ندارد، بابا کار ندارد

 بابا سهمیه ای برای استخدام ندارد، بنویس آن بچه سرطان دارد

 هزینه هر آمپولش بیشتر از 1 میلیون تومان است ، خانه آنها پایین شهر است

 اشک چشمهای مادرش مروارید دارد ، بنویس، تلاش بی ثمر صاحب خانه بابا را جواب کرد

 حاج رحیم برای چندمین بار به حج میرود، بابا پول قبض آب ندارد، بنویس

نماز قضا دارد اما سفره ما غذا ندارد، بنویس

 اهل محل برای ساختن مسجد پول جمع میکنند اما سقف خانه ما چکه میکند

بنویس، پسر همسایه ما از گرسنگی مرد اما در مجلس ختمش گوسفند سر بریدند

بنویس، دختر همسایه دکتر است او کمر درد مردان را خوب میکند و مردان به او پول میدهند تا پدرش گدایی نکند،

 بنویس، زندگیمان سخت آسان میگذرد بنویس....


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 6 بهمن 1393برچسب:, توسط ali

عشــــق را می فهمـــــم؛

گــــــریه را می بویــــــــم؛

خنــــده را می جویــــــم...

پیکـــــی از نور و بصیـــــرت دارم؛

پیکــــی از بخل تهـــــی،

پیک را می نوشــــــــم

مست مستــــــم اکنون...

من خبـــــر دارم گل، در پی اشک زمین می شکفــــت؛

و به آن معتقــــــــدم که سپیـــــــــدار بلنــــد ده مان

از اساطیــــــر زمین سبــــــزتر است

با خــــودم می گویـــم:

نکنــــد چلچله از اهل زمین دلگیـــــر است

که چنیــــــــن غرق اندوه مرا میخوانــــــــد

نغمه اش جان ســــــوز است

از برایــــش امروز

میـــــروم تا ته رود،

تا ته افســـانه ی باد،

تا ته لبخند زمین...

غرق احساســــم من،

غرق اندوه و شعف،

غرق لبخنـــــد بلند،

غرق فواره ی اشک،

غرق احساســـم من...

. . .



ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 1 بهمن 1393برچسب:تــولـــدت مبـــارکـــ,,,,,,,,,,,,,,, توسط ali

موزيك

كد موسيقي براي وبلاگ